امشب شب شهادت مظلومانه یک مادره....
کوچه و درد و سیلی ....
صورت نیلی ...
هوای شهر دوباره مسموم شده نفس کم اوردم....
دلم گریونه....
یازهرا(س)
امشب شب شهادت مظلومانه یک مادره....
کوچه و درد و سیلی ....
صورت نیلی ...
هوای شهر دوباره مسموم شده نفس کم اوردم....
دلم گریونه....
یازهرا(س)
درخونه ی یکی ،
خودش خجالت میکشه ،
شرم میکنه !
دوبارش که شد چهار بار
طرفم مثل روز اول دیگه تحویل نمیگیره ..
ماهم که با معرفت
خدارو با خودمون قیاس میکنیم
خدای متعال میگه ببین
من اون "یکی" که گفتی نیستم !
ان الله یحب التوابین .
توّاب یعنی کسی که
هی پشت بندِ هم توبه میکنه ،
هی که توبه کرد ،
هی بیشتر عزیز میشه !
عزیز من ..
انقد زیادی خوبی که هیچ وقت نشد
معادلاتتو بفهمیم !
ببخش
در آغاز امروز
میتواند مسیرشمارا تغییر دهد !
مهدیباوران،
زندگی عجیبی ندارند ،
جز آنکه لحظاتی را
که ما آنهارا خالی میگذاریم ،
با یاد حضرت و دعا برای ظهورش پر میکنند !
یک دعای فرج میتواند
توجه و عنایت خاص حضرت را
نسبت به شما جلب کند .
💐
شاید جالب باشه برات بدونی که حداقلِ انتظار خدا از ما رفتار حداکثریه ..
نمیگه نرو پی نامحرم ..
اون که هیچ ..
میگه یه یوسف بود ،
نامحرم اومد سراغش ،
همه چیزم مهیّا کرد ،
کاخ بود ، فرصت بود ، امنیت بود ،
گشت ارشادم نبود کسی هم نبود ببینتش !
تازه طرفش ، تهدیدشم کرد !
گفت اگه با من نباشی زندانت میکنم ،
آبروتم میبرم ، تهمت هم بهت میزنم ،
از کار هم بی کارت میکنم ..!
بعد با این همه ،
یوسف گفت : معاذ الله انه ربی !
خدا داره میبینه !
من نیستم .. و خدا یوسف رو حجت میاره برای جوونها ..
عه ! اینکه شد حداکثری !
مگه ته ش یوسفِ نیست !؟
یه خط وصیت یکی از شهداست تو جواب تو ...
دقت کردی وصیت شهدا چقد میچسبه ؟
هزار تا کتاب اخلاقی اندازه ی یه وصیت نامه ی شهید نمیتونه اثر بذاره ، چرا ؟!
تو وصیتش برای من و شما نوشته :
عزیز من : ما از حلالش گذشتیم ، شما از حرامش نمیتونید بگذرید !؟ یوسف چشم بر حرام پوشوند ،
شهید چشم رو حلال خدا بست ...
کدومش بالاتره ؟! کدومش سخت تره !؟
انتظار حداکثری ینی این ...
دست خودت و نبندی با انتظارای حداقلی ها ..
شرایط بد و جامعه ی بد و.. اینا بهانس .
میخوان عیار مرد و بسنجن !
بسم الله ..
#شهاب_افشار
وقتی هانی بن عروه را با سر و روی مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهی او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید. آنها میگفتند: شما هانی را کشتهاید. ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو ببین اگر هانی زنده است، به مردمش خبر بده. شریح دید هانی بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانی به شریح افتاد، فریاد برآورد: ای مسلمانان! این چه وضعی است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمیآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟ شریح قاضی گفت: میخواستم حرفهای هانی را به کسانی که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما میگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگرشریح همین یک کار را انجام میداد، تاریخ عوض میشد.
اگر شریح به مردم میگفت که هانی زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها میریختند و هانی را نجات میدادند. با نجات هانی هم قدرت پیدا میکردند، روحیه مییافتند، دارالاماره را محاصره میکردند، عبیداللَّه را میگرفتند؛ یا میکشتند و یا میفرستادند میرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام میشد و دیگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد! اگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد؛ یعنی امام حسین علیهالسّلام به حکومت میرسید. حکومت حسینی، اگر شش ماه هم طول میکشید برای تاریخ، برکات زیادی داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.
یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات میدهد و گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطهی گمراهی میغلتاند. ای شریح قاضی! چرا وقتی که دیدی هانی در آن وضعیت است، شهادت حق ندادی؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهی دنیا بر دین، همین است.
قسمتی از سخنان زیبای مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان لشگر 27 تهران
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4790
از خودم خسته شده ام....
از راهم....
از زندگیم...
نه اینقدر خوبم که دلم خوش باشه...
نه اینقدر بد که بگم این زندگی حقمه...
بین شرق و غرب زمانه مانده ام...
سست عنصر شده ام....
ارباب تو دستم بگیر کم آورده ام...
نگو، "سی هــزار کوفی" ، کربلا آمدن،
"حسیـن" را بکشند!! "کوفی" که می گویی،
دور " خودم" و " خودت" را" خط قـرمزی" می کشی!!
بگو : " سی هزار گنـــه کــار"!!
آن وقت،مــا هم تـــا "تـرک گــنـاه" نکرده باشیم.
در این "دایـــره" هــستــیم!
امشب بعد اینکه همه حاجات هاتون رو خواستید
یک بنده خدایی هست حدود1200ساله منتظره...
براش دعا کنید...
غریبه...
ثواب داره....
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
این روزها روزهای خاصه...شب قدر و شبهای توبه...
دلم برای پدر میسوزد که چرا جامانده از روزگار است...
آن روزهای که جنگ بود کار را تعطیل کرد تا برود جبهه...
جنگ بود و نبرد...
ولی پدر جاماند ....
پدر در معدن ذغالسنگ کار میکرد تمام استخراج معدنها برای کارخانه پارچین استفاده میشد...
جنگ نیاز به مهمات هم داشت گفتند برگرد سرکار و با زیردستانت بیشتر ذغال استخراج کن....
جهاد شما الان دل کوه است...
پدر مجروح شد...دستش زیر سنگ ماند تا کارگرش زنده بماند...
استخوان پایش نمایان بود در بین خون و سیاهی ذغال سفیدی استخوان درخشش خاص داشت ...
یادم نمیرود ان روزها امبولانس دم درب بود برای گرفتن دفترچه بیمه و من نظاره گر پدر و زخمهایش...
اکنون روا نیست پدر بمیرد مگر کارش شهادت نبود...
دوستان دعا کنید تا پدرم جانماند ....