استاد علیرضا پناهیان:
استاد علیرضا پناهیان:
•••فراخوان ثبت نام در سپاه آخرالزمان.....!!•••
ای جوانان ایرانی...
امام عصر(عج)در نظر دارد برای تکمیل سپاه آخرالزمانی خود از جوانان غیور ثبت نام بعمل میاید..
این سپاه باید متشکل از313 سرباز مخلص باشد تا پروژه ظهور حضرت تکمیل گردد...
••شرایط ثبت نام...
1.ایمــــــان..
2.تقـــــوا...
3.عمـــل صالح..
•مدارک مورد نیــاز...
1. شش قطعه عکس زمینه سفید از آیینه قلبتان...
2. شناسنامه معرفت علمی و عملی به آقا امام عصر(عج) و دو کپی از آن..
3. کارت معافیت از گناه یا پایان دوره معصیت..
4. توبه نامه معتبر ممهور به مهر امام حسین علیه السلام..
5. واریز فیش به مبلغ1000 صلوات به حساب انتظار نزد بانک ظهور..
6. گواهینامه اسلام قلبی و اعتقاد راسخ به حضرت..
از متقاضیان واجد شرایط و مدارک ثبت نام درخواست رسمی بعمل می آید که..
هر چه زودتر به نزدیکترین قرارگاه امام عصر(عج) مراجعه فرمایند..
قرارگـــاه های ثبت نام..
1.مسجـــد..
2.حسینـــیه..
3.حــرم های مطهر...
4.هیــات های مذهبی
خواهرم !
شما خسته نشدی از جلوه نمایی تن در بازار اسیران هوی و هوس ؟!
خسته نشدی از حقارت و ضلالت ؟!
خسته نشدی از خون کردن دل مهدی فاطمه (س) ؟!
خسته نشدی از عهد شکنی های پیاپی ات با خداوند... ؟!
مرگت که رسید ؛
جسمی که سالها مایه ی فخر فروشی و جذب نگاه های هرزه بوده رهایت میکند...
آنوقت تو هستی و کوهی از گناه
تو هستی و نگاه های تحقیر آمیز
تو هستی و نگاه های اهل بیت و شهداء...
اگر چـــه "مـــــین " در زیـــر ِ پای " آوینــــــــــــــی" منفجــــــــر شـــد .. امـــا !
صـــدای انفجـــارش قلبهـــــای خفتــــه ی مـــا را بیدار کـــــــــرد...
قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟
حاجی دیگر نمیخندی ...! چه شده آن لبخندهای دائمت؟
حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...سرت را بالا بگیر...
به چه می اندیشی؟
از چه دلگیری؟ ...
- من در این عملیات شهید می شم.
- اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بگذارند؟
- مهدی...
و این حرف ها بیست ساعت قبل از پرواز بود.
برای حسین کربلای 5 و نهر جاسم پایان راه این دنیایی و آخرین وداع بود؛
با گلاب شستشویش داد
رسیدیم به کارون. ضربان قلبم شدت گرفته بود. روی پل دارخوین، یاد هشتم فروردین سال شصت افتادم که نزدیک بود حسین داخل آب غرق شود.
نگاهی به صورت خونین او کردم. دندان هایش شکسته و یک تکه استخوان سینه اش روی لباسش افتاده بود.
نمی دانستیم چکار کنیم. رفتیم طرف ساختمان تعاون، خاوت بود و کسی نفهمید. یکی از بچه ها حاجی را با گلاب شستشو داد.
وای حسین
غوغایی
به پا شد. فریاد وای حسین کشته شد به آسمان می رفت. تابوت روی دست ها
جابجا می شد. کم کم بر اثر فشار، تابوت شکسته شد. بسیجی ها توی سر و صورت
خود می زدند.
پس از چند دقیقه تابوت از هم جدا شد و شهید در بین دست های یاران از راه مانده قرار گرفت.
قیامتی بود.
گزیده ای از کتاب «جز لبخند چیزی نگفت» نوشته سید علی بنی لوحی
روزی روزگــــآری
دختران ایران من حجاب
داشتند
پوشیده بودند
و حیا حرف اول را می زد
روزی روزگــــاری
درکشورم جنگ شد
نبردی سخت و دلهره آور
اما مردان ایران من که
نمرده بودند
غیرت که نمرده بود
مسلمانی که ازیادها
نرفته بود
مردانی بودند از جنس
غیرت
رفتند و جان دادند
وآسمانی شدند
می پرسی برای چه؟؟؟
خواهرم!!!
برای آنکه حجابت را
برنداری
برادرم!!!
برای آنکه غیرتت را به تاراج نبرند
..........
روزی روزگاری
ایران من ایران بود
سرشار از حیا وعفت زهرا
و غیرت عباس
ولــــــی
روزگاری بود...تمام شد..
دیگر در پس کوچه های
کشورم هم امنیت نیست
دیگر سربالا کردن و
نگاه کردن به روبرو سخت است
دیگر دانشگاه محل تحصیل
نیست
دیگر چادری های ما امّل
شده اند
و
بی حجاب ها متمدن
دیگر مردهای با غیرت
کوته فکرند
و
بی غیرت ها روشن فکر
وخیلی دیگرهای دیگر
(توبگو)
.
.
.
آری
.
.
.
روزی روزگاری بود...و
دیگر نیـــست