جنگ نرم و فناوری

پیام های کوتاه
  • ۱۴ دی ۹۲ , ۱۸:۲۷
    hadeh
نویسندگان
center> قافلـه ی صبـر و بصـیـرت
با گذاشتن نظرات خودتون کمکم کنید در بهبود و روند بهتر وبلاگم از همتون که سر میزنید
ممنونم یا علی

۲۲۶ مطلب توسط «sahba» ثبت شده است

 

یادم میاد یه معلمی  داشتیم که داستان های پیش پا افتاده ای برای ما تعریف می کرد ولی از همون حرفای به ظاهر بی ارزش  مفاهیم بزرگی از طبیعت رو برای ما پرده برداری می کرد..

  یه بار سر کلاس به ما گفت :  بچه ها تا حالا  فکر کردین  فقیر ترین موجود در این عالم کیه؟

امروز درس ما همینه.  پیدا کردن فقیرترین موجود. 

بعد شروع کرد و گفت: برای اینکه یه چوب  لحظه ی بعد هم همان چوب باشه به چه چیز هایی نیاز داره؟

ما هم که هنوز تو باغ نیومده بودیم گفتیم :  منظورتون رو می شه توضیح بدید؟

 گفت: منظورم خیلی واضحه. شما حتما تایید می کنید که هر چی تو این عالم به وجود اومده دست خوش تغییر شده مثلا اگه یه زمانی درختی به وجود اومده بعد از مدتی همون درخت خشک شده و کاراییش رو از دست داده و مدتی بعد هم به دل خاک پیوسته . خوب حالا ما می خوایم بررسی کنیم که یه موجودی مثل چوب برای اینکه در این عالم چوب باقی بمونه  وابسته به چه عواملیه و یا به زبان بهتر که شما هم متوجه بشید  ویژیگی های چوب چیه که اگر تغییر کنه دیگه نمی تونیم بهش بگیم " چوب"!

بچه ها شروع کردن به شمردن ویژگی های چوب . یکی گفت رنگش باید ثابت بمونه  یکی دیگه   بلند شد و گفت شکلش هم نباید تغییری کنه  سومی گفت  ترکیباتش هم باید به هم نخوره چهارمی  گفت ...

 کم کم به یه جایی رسید که هیاهوی کلاس فرو کش کرد،  طوری که تک و توک کسی حرفی می زد ،و وقتی هم  چیزی می گفت تکراری از آب در میومد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۷
sahba

خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت . . .

به حیوان ها شهوت داد بدون شعور . . .

و به انسان هر دو را . . . انسانی که شعورش به شهوتش غلبه کند از فرشته بالا تر است . . .

و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پست تر . . .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۷
sahba

استاد علیرضا پناهیان:

 
 چرا قابیل که اهل عبادت بود 
یک‌باره دست به جنایت زد؟!
 چرا اولین جنگ بشریت بین دو خداپرست بود؟
 چه شد که در کربلا عد‌ه‌ای نمازخوان بدترین جنایت تاریخ بشر را انجام دادند؟!..
 
 همۀ خوبی‌ها بدون «زیرپا گذاشتن نفس» سرانجام از دست می‌روند!
 اگر مبارزه با هوای نفس نکنیم،
 ممکن است تمام مهربانی‌ها و خوبی‌های ما در خدمت هوای نفس ما قرار گیرد؛ 
 
در واقع «نفس امارۀ بالسوء» سوار ماست و دارد از همۀ خوبی‌های ما
 به نفع خودش استفاده می‌کند ...
 
 دشمن تو بدی‌های تو نیست! 
دشمن تو رفتارهای بدِ تو هم نیست، 
دشمن تو نفس تو است!
 
 همان نفسی که برخی اوقات از تو کارهای خوب می‌خواهد، و با همان کارهای خوب تو را به جهنم می‌برد!
 همانطور که 6000 سال عبادتِ ابلیس، او را از جهنم نجات نداد.
 لذا انسانی که وجوه مثبت و خوبی‌هایی دارد،
 اگر نفس خود را زیر پا نگذاشته باشد، خوبی‌ها و زیبایی‌هایش سرانجام تبدیل به بدی و زشتی خواهند شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۰۶
sahba

•••فراخوان ثبت نام در سپاه آخرالزمان.....!!•••

 

ای جوانان ایرانی...

امام عصر(عج)در نظر دارد برای تکمیل سپاه آخرالزمانی خود از جوانان غیور ثبت نام بعمل میاید..

این سپاه باید متشکل از313 سرباز مخلص باشد تا پروژه ظهور حضرت تکمیل گردد...

••شرایط ثبت نام...

1.ایمــــــان..

2.تقـــــوا...

3.عمـــل صالح..

 

•مدارک مورد نیــاز...

1. شش قطعه عکس زمینه سفید از آیینه قلبتان...

2. شناسنامه معرفت علمی و عملی به آقا امام عصر(عج) و دو کپی از آن..

3. کارت معافیت از گناه یا پایان دوره معصیت..

4. توبه نامه معتبر ممهور به مهر امام حسین علیه السلام..

5. واریز فیش به مبلغ1000 صلوات به حساب انتظار نزد بانک ظهور..

6. گواهینامه اسلام قلبی و اعتقاد راسخ به حضرت..

 

از متقاضیان واجد شرایط و مدارک ثبت نام درخواست رسمی بعمل می آید که..

هر چه زودتر به نزدیکترین قرارگاه امام عصر(عج) مراجعه فرمایند..

 

قرارگـــاه های ثبت نام..

1.مسجـــد..

2.حسینـــیه..

3.حــرم های مطهر...

4.هیــات های مذهبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۳۹
sahba

محرم امسال امد 

 

 

 

               خدایا

                       امسال فقط

                                       یه چی

                                                ازت میخوام:

 

 

                                                                    یا پاکم کن   

                 

                                                                               یا خاکم کن همین......

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۱:۱۲
sahba

حـال خـوب یـعـنـی:

 

ایـنـجـا ایـران است بـه افـق مـحرم نـزدیـک مـیـشویم . .

بـو کـن

بـوی بـغـض

بـوی پـیـراهـن مـشـکـی

بـوی فــریــاد یـا حـسیـن

ربنا آتنا کـربلا، واجعل مماتی فی الـعـاشورا، روحی لک الفدا یامــولا

کـم کـم شـمارش روز هـا بـه اتـمـام مـیـرسـد . .

دیـگـر نـزدیــک است

فـــــریاد بـزنـیـم:

ای اهـل حرم مــیـر و علـمدار نـیامد،سقای حسیـن سیـد وسالار نـیامد. . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۰
sahba

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۷
sahba

خواهرم !

شما خسته نشدی از جلوه نمایی تن در بازار اسیران هوی و هوس ؟!
خسته نشدی از حقارت و ضلالت ؟!
خسته نشدی از خون کردن دل مهدی فاطمه (س) ؟!
خسته نشدی از عهد شکنی های پیاپی ات با خداوند... ؟!

مرگت که رسید ؛
جسمی که سالها مایه ی فخر فروشی و جذب نگاه های هرزه بوده رهایت میکند...

آنوقت تو هستی و کوهی از گناه
تو هستی و نگاه های تحقیر آمیز
تو هستی و نگاه های اهل بیت و شهداء...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۰
sahba

 سه نفر بودند پای یک معامله. بازار نبود! مزایده بود.

فقط سه نفر: فرشته، نفس، شیطان.

 معامله بر سر من بود، من بودم و فروشنده که صاحب من بود.

گویا دیگر به دردش نمی خوردم. می خواست لقایم را به عطایم ببخشد.

و من سر به زیر، هراسان فقط گوش سپرده بودم به مزایده!

به هیچ می خرمش!

نفس بود. نفس من.

چرا به هیچ؟

آخر نبودش بهتر از بودش است. مدام گناه می کند و بعد هم با عذاب وجدان کوفتمان

می کند. من می گویم یا رومی روم یا زنگی زنگ.

یا سراغ گناه نرو یا درست و حسابی برو.

راست می گفت و من فقط می لرزیدم از اینکه به نفسم فروخته شوم.

 آخر نفسم که نمی فهمید...

یعنی مرا حتی به هیچ می فروخت؟

هیچ، یک؛ هیچ، دو

 صد دینار

فرشته بود: به صد دینار می خرم.

چرا صد دینار؟

زیاد ریا می کند. به درد بندگی خالصانه نمی خورد اما به خاطر نگاه دیگران هم که شده

خوبیهایی می کند. شاید بشود از او برای نشر برخی خوبیها استفاده کرد.

پاداشش راهم همین دنیا با به به و چه چه دیگران میگیرد.

راست

می گفت و من فقط می لرزیدم از اینکه به بندگی ناخالص این دنیا فروخته شوم.

آخر فرشته که نمی فهمید...

صد دینار، یک؛ صد دینار، دو

هزار دینار!

شیطان بود.

چرا هزار دینار؟

خلاقیت دارد،

جان می دهد برای منحرف کردن خلق.

استعدادهای بالقوه ای دارد که با کمی کار کردن شکوفا می شود.

بارها امتحان خود را پس داده است. وحشی است اما با کمی شلاق گناه رام می شود.

راست می گفت و من فقط می لرزیدم از اینکه بنده شیطان شوم. دیگر هیچ نمی

فهمیدم.

از آغوش صاحب مهربانم به دام شیطان رفتن؟ یعنی او مرا به شیطان می فروخت؟

هزار دینار، یک؛ هزار دینار، دو؛ هزار دینار

-بی نهایت!

همه خیره ماندند. بی اختیار سر را چرخاندم تا ببینم کدام یک مرا به بی نهایت می خرد؟

اما گویا آن سه نیز مبهوت مانده بودند.

او را به بی نهایت به من بسپار.

 هر سه پرسیدند: تو که هستی؟

((إنَّنی أنَا اللّه، لا اله الّا أنا، إنَّنی ربُها الوَدُود.))

 فرشته گفت: چرا چنین سرمایه گذاری ای میکنی؟ او به درد بندگی تو نمی خورد.

 ((انّی أَعلمُ ما لا تَعلَمُون))

 نفس گفت: او "من" است. ارزش او به چیست که چنین قیمتی بر او نهادی؟

 و خدا به آرامی قلب مرا شکافت. نوری در گوشه آن لانه کرده بود که وقتی بیرون جهید

همگان چشمشان را از شدت تابشش بی اختیار بستند.

و خدا گفت: این نور محبت "مهدی" است. درست است او را قیمتی نیست، اما چون به

قلبش نگریستم، محبت کسی را در آن دیدم که قیمتش بی نهایت بود. او را به قیمت

محبوبش خریدم.

شیطان گفت: محبتی که عبودیت نیاورد به چه دردی می خورد؟

و خدا گفت: تو چه می فهمی که محبت مهدی یعنی چی؟ همین محبت است که او را

در هر رفتن به سمت گناه، باز میگرداند. همین محبت است که او را کاری می کند سر به

سجده بگذارد و بگوید(( لا الهَ إلّا أنت، سُبْحانَک انّی کُنْتُ مِنَ الظالمین....))

و من چقدر مشتاق اعتراف بنده ام به ظالم بودن بر نفسش هستم ،

مشتاق اشک ریختن او ، بازگشت او ، حتی اگر هر ده سال یکبار باشد؛ حتی اگر آخر

عمرش باشد.

قلبم می لرزید و از شوق در پوست خود نمی گنجیدم.

روحم را به خدا سپردند و من می اندیشیدم که تنها خدا می فهمد مقدار محبت مرا به

"مهدی" و دلتنگی مرا از دوری او.

چون چشم باز کردم، من بودم و... لبان پر از لبخند "مهدی"

و خدا گفت: این تو و این صاحب تو.

گفتم: من بد بنده ای بودم برای او. او خود مرا به مزایده گذاشت، مرا نمی خواست.

خدا گفت: از خودش بپرس.

نگاهم را به مولایم دوختم. همچنان لبخند بر لبانش بود:

تو را به مزایده گذاشتم تا قدر و قیمت خود را بدانی و خریدار واقعی خود را بشناسی.

سالها خون دل نخورده ایم تا تو را به راه بیاوریم و عاقبت به دست خود، تو را به غیر خدا

بفروشیم.

اشک بر گونه هایم جاری بود و هق هق گریه امانم را بریده بود. به پایش افتادم.

مولا شما همه هستی من هستید اما...

تضمینی نیست که مرا رفت و برگشتی نباشد...

باز لبخند زد و پدرانه فرمود: تو در آمدنت صادق باش، غم رفتنهایت با ما......

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۳
sahba

با خیلی ها میتونستیم باشیم ، خودمون نخواستیم

 

گفتن کسی نخواستت ...   گفتیم درسته !

 

خودشون بهمون پیشنهاد دادن ، قبول نکردیم ...

 

گفتن لیاقتمونو نداشت ...   هیچی نگفتیم !

 

خیلی کارا میتونستیم بکنیم و نکردیم

 

گفتن بلد نبودی ...   گفتیم باشه !

 

خریت هایی بود که میشد انجام داد انجام ندادیم

 

گفتن عرضه نداشتی ...   گفتیم درست میگین !

 

کسی تو زندگیمون نبود

 

گفتن این با خیلیاست  ...   سکوت کردیم !

 

دخترو پسر بهمون تیکه انداختن جوابشونو ندادیم

 

گفتن امله ...   چشامونو بستیم !

 

جلو کسی دولا راست نشدیم که بعد پشت سرش بد بگیم

 

گفتن بد اخلاقه ...   گفتیم درسته !

 

حرفاشون نیش داشت اندازه مار افعی گفتن شوخی میکنیم

 

مام خندیدیم  ....   !!!!!

 

و این داستان همچنان ادامه دارد ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۳۶
sahba